مهديارمهديار، تا این لحظه: 14 سال و 18 روز سن داره

مهدیار نفسمونه

این روزای مهدیارم

برای مهدیار خان خودم مامانی فدای پسر مهببونم(مهربون).گل پسرم تو خونه تکونی امسال خیلی کمکم کرد از اتاق خودش گرفته تا کمد دیواری اونم قسمت بالایی. ببینین اینجا می خواد بگه من دستم به سقف میرسه اتاقشو ببین همش واسه یه ساعته تمیزی اتاقش خونه تکونی تموم.بریم بعدی... اینجا مهدیار دو تا گلایی که به کمک من از فلکه بسیج چید رو داره نشون میده.ساعت حدود 11 و نیم داشتیم میومدیم خونه که مثه ندیده ها دیدیم که تو فلکه نزدیک خونه گل در اومده .منم از آقای همسری خواستم بایسته تا منو مهدیار گل بچینیم.بماند که دیگه همه ما رو با تعجب نگاه می کردند. اینم از شیرینی نخودچی و شیرینی کشمشی من و مهدیار. که هر دو رو از وبل...
21 اسفند 1391

انگری بیردز

برای نفسم مهدیار دیروز خیلی اتفاقی یه وبلاگ رو باز کردم و دیدم مطلبی در مورد انگری بیردز نوشته .وقتی خوندمش خیلی ناراحت شدم .ناراحت از اینکه چطور دشمن داره به وسیله اسباب بازی هاش ذهن کودکانمان و شاید حتی خودمان را اینگونه خراب می کند.از مامان هستی عزیز خواهش کردم اجازه بدن که اون پست رو تو پست خودم کپی کنم تا تو پسرم عزیزم آگاهی کامل داشته باشی و بدونی دشمن برای نابودی ایران عزیزمان دست به چه کارها که نمی زند... با تشکر فراوان از مامان هستی نازنین    حتما بخونید اگر, دلبندتون "انگری بردز" رو دوست داره . . .   بعد از مدتی, یه روز رفتم خرید. دیدم این ور "انگری برد" اون ور "انگری برد" همه جا "انگری...
10 اسفند 1391

انواع خواب های مهدیاری

برای مهدیار عزیزتر از جانم اینبار می خوام از مدل خوابیدنات بگم.فعلا همین چند مدل رو دارم اگه باز هم ژست جدیدگرفتی تو خواب میام اضاف می کنم.بوس واسه دردونه ی خودم.عاشقتم نفسم... ...
7 اسفند 1391

مهدیار در جشن بادبادک ها

براي مهديارم جمعه ي گذشته تو پارک دانشجو جشن بادبادک ها برگزار شد.خواستيم واست يه بادبادک درست کنيم اما به دليل اشتباه بابايي ما نتوستيم يه بادبادک خوشکل واسه گل پسري درست کنيم .اما بابايي قول داد که تو يه فرصت مناسب حتما جبران کنه عزيزم.   اینجا هر کاری کردم تو نرفتی با آقا شیره عکس بگیر قیافه مهدیار وقتی خواستم که بره پیش آقا شیره تا ازش عکس بگیرم اینجا داری به بادبادک های توی آسمون نگاه می کنی مهدیار رفته کمک آقای مجری وقتی بادبادک نباشه ایطور میشه دیگه   ...
7 اسفند 1391

مشكلي كه به ديگران ربطي نداشت...

موشي در خانه صاحب مزرعه تله موشي ديد!!! به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد، همه گفتند تله موش مشكل توست به ما ربطي ندارد! از قضا ماري در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد! از مرغ برايش سوپ درست كردند. گوسفند را براي عيادت كننده گان سر بريدند. گاو را براي مراسم ترحيم كشتند. و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي كرد و به مشكلي كه به ديگران ربطي نداشت فكر مي كرد... ...
26 بهمن 1391

حرفایی از جنس مهدیاری 2

براي گل پسر خودم كه با هزارتا دنيا عوضش نمي كنم... همين كه خواستم شروع كنم به نوشتن تو وبلاگت،جنابعالي پي پيت گرفت رفتي توالت وقتي كارت تموم شد شروع كردي به صدا زدنم كه ماماني بيا منو بشور،من كه دستم گير بود بلند نشدم .بعد از چند بار صدا زدن شنيدم گفتي حاج خانم بيا ديگه ،اول فكر كردم اشتباه شنيدم اما تو باز هم گفتي حاج خانم با توهم ميگم بيا.منو ميگي ديگه پوكيدم از خنده.گفتم اين حاج خانم رو كي بهت ياد داده ؟ و تو گفتي خو بابايي ميگه و زدي زيره خنده(بابايي وقتي تو يه جمع قريبه هستيم منو به اسم صدا نميزنه بهم ميگه حاج خانم)باور مي كني خودم بهش توجه نمي كردم ولي تو بلاتر از اين حرفايي.من به فداي تو گل پسر. هنايه( هانيه دختر عمو عباس)ن...
26 بهمن 1391

اينه آقا مهديار ...

براي مهديارم گل پسر مامان واسه خودت مردي شديه ديگه.22 بهمن به همراه بابايي و دايي محمد رفتي راهپيمايي .به قول خودت الله الله كردي.وقتي ازت پرسيدم كجا بودي گفتي رفته بودم هاپيمايي.الله الله مي كردن. تا الان 6تا از امام ها رو به خوبي ياد گرفتي ،سوره توحيد رو بلدي .چند شبه كه داريم با هم سوره كوثر رو تمرين مي كنيم.نصفه يادش گرفتي.بلدي صلوات بفرستي. تو جشن فجر كه رفته بوديم مجري برنامه شعر عمو زنجير باف رو خوند و تو زود يادش گرفتي و اومدي خونه ايطور واسه ما خوندي:عمو زنجير باف بهههه له،زنجير منو باختي(منظورت بافتي بود)؟پشت كوه انداختيش؟باباييم اومده چي آورده؟نخود و كيشميش.باصداي هاپووووو هاو هاو هاو. جديدا اينو هم مگي.ماماني منو دوس داري...
24 بهمن 1391