این روزای مهدیارم
برای مهدیار خان خودم
مامانی فدای پسر مهببونم(مهربون).گل پسرم تو خونه تکونی امسال خیلی کمکم کرد از اتاق خودش گرفته تا کمد دیواری اونم قسمت بالایی.
ببینین
اینجا می خواد بگه من دستم به سقف میرسه
اتاقشو ببین
همش واسه یه ساعته تمیزی اتاقش
خونه تکونی تموم.بریم بعدی...
اینجا مهدیار دو تا گلایی که به کمک من از فلکه بسیج چید رو داره نشون میده.ساعت حدود 11 و نیم داشتیم میومدیم خونه که مثه ندیده ها دیدیم که تو فلکه نزدیک خونه گل در اومده .منم از آقای همسری خواستم بایسته تا منو مهدیار گل بچینیم.بماند که دیگه همه ما رو با تعجب نگاه می کردند.
اینم از شیرینی نخودچی و شیرینی کشمشی من و مهدیار.
که هر دو رو از وبلاگ لذت آشپزی یاد گرفتم.(ممنونم هانیه جون)
مهدیار کلی کمکم کرد ولی متاسفانه دوربین نبود که عکس بگیرم.اینا رو هم بعد گرفتم
مهدیارم یه پا سامان گلریز شده بود واسه خودش.کلی با ذوق خمیر رو قالب می زد و بعد همون قالب زده ها رو بر می داشت میذاشت روی اونایی که پخته شده بودن و داشتن سرد می شدن و بعد هم با افتخار می گفت تشووووووویق
وای بلاخره تمام.نمی دونی با چه عجله ای دارم این پست رو می نویسم.بابایی بالا سرمه هی میگه زود زود.آخه می خوایم بریم بیرون.ولی قول میدم آخره شب بیام کامل ترش کنم.فعلا اینو داشته باش تا بعد...
مال من دیگه آبگوشتی نشد زهرا جووووووووون پرش شیرینی و گله
یک شنبه 20 اسفند 19:48
فردا صبح نوشت:
اومدم که نگی مامان بدقولی دارم.بابایی رفته سردشت.تو خوابی منم می خوام برم باشگاه ولی قبلش گفتم بیام بدقولی دیشبم رو جبران کنم.
و حالا بقیه ی این روزای تو...
گل پسری مامان اونقدر بزرگ شده که دیگه واسه خودش مهمون دعوت می کنه میاره خونه.
چند روز پیش با بابایی رفته بودی بیرون و هنی یه (هانیه) دختر عمو عباس رو واسه اولین بار دیدی و با خودت آوردی خونه.ماشالا خیلی ناز و شیرین زبون بود وقتی که بهش گفتم می خوام عکس بگیرم این مدلی شدٰ عکسشو ببین
این هانیه جون مهمون کوچولوی پسرمه
اینجا زودی گفتی مامانی از منم با هانیه عکس بگیر
بریم بعدی و آخری
همش اصرار می کنی که بریم خونه بابا حسن پیش گاو و گوسفندا ولی وقتی میریم از ترس تمام بدنت می لرزه.همین که میام بیرون باز هم گریه سر میدی که بریم پیش بعبعی ولی نمیدونم چتو که این قدر دوستشون داری پ چرا ازشون می ترسی
توی این عکس توی راه خونه بابا حسنیم و تو همش داری لج دایی محمد رو در میاریبا اون اداهات
اینجا داری از مرغ و خروس ها فرار می کنی
اینجا توی این عکس خودت ذوق بعبعی رو می کنی ولی به زور بابایی رفتی نزدیکش تا ازت عکس بگیرم ببین این بع بعیه بیچاره از ترس تو رفته قایم شده اونوقت تو از اینی که از خودت میترسه می ترسی(چقدر ترس تو ترس شد)
اینم گاو اوجکل مهدیار که دوسش داری ولی خیلی هم ازش می ترسی. به زور تو بغل بابایی تونستم ازت عکس بگیرم
اینم واسه ختم کلامم(اینجا شهرستان چرام استان کهگلویه ست)