مهديارمهديار، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

مهدیار نفسمونه

این روزای مهدیارم

1391/12/21 9:48
نویسنده : مامانى مهديار
882 بازدید
اشتراک گذاری

برای مهدیار خان خودم

مامانی فدای پسر مهببونم(مهربون).گل پسرم تو خونه تکونی امسال خیلی کمکم کرد از اتاق خودش گرفته تا کمد دیواری اونم قسمت بالایی.

ببینین

خونه تکونی با گل پسر

مهدیار من

اینجا می خواد بگه من دستم به سقف میرسه

پدر و پسر

اتاقشو ببین

اتاق گل پسری

همش واسه یه ساعته تمیزی اتاقش

اتاق گل پسری

اتاق مهدیار

خونه تکونی تموم.بریم بعدی...

اینجا مهدیار دو تا گلایی که به کمک من از فلکه بسیج چید رو داره نشون میده.ساعت حدود 11 و نیم داشتیم میومدیم خونه که مثه ندیده ها دیدیم که تو فلکه نزدیک خونه گل در اومده .منم از آقای همسری خواستم بایسته تا منو مهدیار گل بچینیم.بماند که دیگه همه ما رو با تعجب نگاه می کردند.

گل برای گل

اینم از شیرینی نخودچی و شیرینی کشمشی من و مهدیار.

که هر دو رو از وبلاگ لذت آشپزی یاد گرفتم.(ممنونم هانیه جون)

مهدیار کلی کمکم کرد ولی متاسفانه دوربین نبود که عکس بگیرم.اینا رو هم بعد گرفتم

مهدیارم یه پا سامان گلریز شده بود واسه خودش.کلی با ذوق خمیر رو قالب می زد و بعد همون قالب زده ها رو بر می داشت میذاشت روی اونایی که پخته شده بودن و داشتن سرد می شدن و بعد هم با افتخار می گفت تشووووووویق

شیرینی مهدیار

اینم شیرینی مهدیاره

وای بلاخره تمام.نمی دونی با چه عجله ای دارم این پست رو می نویسم.بابایی بالا سرمه هی میگه زود زود.آخه می خوایم بریم بیرون.ولی قول میدم آخره شب بیام کامل ترش کنم.فعلا اینو داشته باش تا بعد...

مال من دیگه آبگوشتی نشد زهرا جووووووووون پرش شیرینی و گله

یک شنبه 20 اسفند 19:48

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

فردا صبح نوشت:

اومدم که نگی مامان بدقولی دارم.بابایی رفته سردشت.تو خوابی منم می خوام برم باشگاه ولی قبلش گفتم بیام بدقولی دیشبم رو جبران کنم.

و حالا بقیه ی این روزای تو...

گل پسری مامان اونقدر بزرگ شده که دیگه واسه خودش مهمون دعوت می کنه میاره خونه.

چند روز پیش با بابایی رفته بودی بیرون و هنی یه (هانیه) دختر عمو عباس رو واسه اولین بار دیدی و با خودت آوردی خونه.ماشالا خیلی ناز و شیرین زبون بود وقتی که بهش گفتم می خوام عکس بگیرم این مدلی شدٰ عکسشو ببین

این هانیه جون مهمون کوچولوی پسرمه

هانیه جون

اینجا زودی گفتی مامانی از منم با هانیه عکس بگیر

مهدیار و مهمون کوچولوش هانیه

بریم بعدی و آخری

همش اصرار می کنی که بریم خونه بابا حسن پیش گاو و گوسفندا ولی وقتی میریم از ترس تمام بدنت می لرزه.همین که میام بیرون باز هم گریه سر میدی که بریم پیش بعبعی ولی نمیدونم چتو که این قدر دوستشون داری پ چرا ازشون می ترسی

توی این عکس توی راه خونه بابا حسنیم و تو همش داری لج دایی محمد رو در میاریبا اون اداهات

مهدیار زندگیه

اینجا داری از مرغ و خروس ها فرار می کنی

فرار مهدیار

اینجا توی این عکس خودت ذوق بعبعی رو می کنی ولی به زور بابایی رفتی نزدیکش تا ازت عکس بگیرم ببین این بع بعیه بیچاره از ترس تو رفته قایم شده اونوقت تو از اینی که از خودت میترسه می ترسی(چقدر ترس تو ترس شد)

بع بعیه ناز نازی مهدیار

اینم گاو اوجکل مهدیار که دوسش داری ولی خیلی هم ازش می ترسی. به زور تو بغل بابایی تونستم ازت عکس بگیرم

گاو کوچولوی مهدیار

اینم واسه ختم کلامم(اینجا شهرستان چرام استان کهگلویه ست)

مهدیار رو کی گذاشته اون بالا؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

پارمیدا
20 اسفند 91 20:53
افرین به این مامان هنرمندمن که یکبار با پارمیدا کیک درست کردم به غلط کردن افتادم .


مرسی عزیزم.مهدیار هم کم خرابکاری نمی کنی.ولی باید تحمل کرد شاید بعدها به کارم بیاد یعنی اون درست کنه و من بخورم
مامان هستی
20 اسفند 91 23:56
عزیزم نگا کجا رفته ناقلا ....
چه کمک شایانی...


وای اگه بدونی چه ذوقی می کرد که یعنی داره اون بالا کمک می کنه
مامان نیره
21 اسفند 91 9:50
آفرین پسر گلم به مامانی کمک می کنی



ممنونم خاله جون مهربون

پارمیدا
21 اسفند 91 22:29
آره عزیزم بعدها اون درست میکنه و زن جانش میخوره
مهدیار چرا رفتی بالای درخت اونم اینجویبه قول پارمیدا خطرناته


نوش جونش لااقل اون مثه باباش نباشه ففط یه املت بلده.
آره خاله جون منم میگم خطرناته ولی این ماما و بابا با من چه کارها که نمی کنن


مامان کوثری
22 اسفند 91 9:01
عزیزم تقویمش رو چه مدل میخوای تا آماده کنم تا برسیم سر فرصت به تمش میرسیم


الان میام خدمتت عرض می کنم.ممنونم
فائزه مامان مهدیار
22 اسفند 91 13:34
آفرین به این پسملی هنرمند
آخه جیگرم ببعی که ترس نداره
جدی جدی خیلی خطرناکه اونطوری بالای درخت نشستن
مامان جون مواظب آقا مهدیار باش
بوس واسه مامانی و پسری


مرسی خاله جون مهربونم.والا ای مهدیار ما بعضی وقتا یه اداهایی از خودش در میاره که ما توش میمونیم.عاشق گاو و گوسفنده ولی اون روز نیدونم چش بود.
چشم دیگه تکرار نمیشه همون یه بار بود.
اینم یه عالمه بوس واس سید کوچولوی خودمو مامانش:
پارمیدا
23 اسفند 91 0:03
معلومه از اون مادرشوهرای کمیاب میشی که عروس دوست هستند.

از دست این مامان و باباها واسه عکس گرفتن چه کارا که نمیکنند



آره دیگه.حالا بذار بیاد واسش چه کارا که نمی کنم
بعد بزرگ که بشه و این عکسا رو ببینه می گه ای ول عجب بابا و مامانی داشتما.
مامان محمد و ساقی
24 اسفند 91 23:55
سلام عزیزم.خوبی؟
خسته نباشی
واقعا" مرتب کردن اتاق بچه ها خیلی سخته.



سلام مینا جون.ممنونم عزیزم به لطف شما عالی.
مرسی.خدا رو شکر که تمام شد.ممنونم که اومدی عزیزم
مامان محمد و ساقی
24 اسفند 91 23:56
به به چه شیرینی های خوشگل و به نظر خوشمزه ای


واقعا جای شما خالی.عالی بودن
مامان محمد و ساقی
24 اسفند 91 23:56
وای دلم به حال اون گوسفند سوخت


بیچاره از ترس مهدیار به زور خودشو اون پشت رسوند که یعنی قایم بشه
مامان محمد و ساقی
24 اسفند 91 23:58
راستی شما همراه عکس مهدیار تو آلبوم یه عکسی هم از اهورا فرستادین.نمیدونم مال شماست یا نه؟
فکر می کنم من اشتباه گذاشتم.اون هم متولد فروردین بود.
میخواستم تولد فروردینها رو درست کنم دیدم یه اهورا کوچولو هم هست.حالا نمیدونم کیه؟؟؟
لطف میکنی بیای به من بگی.
ممنونم


اومدم خدمت عزیزم.آره اون داداشی اهورای آقا مهدیاره.در اصل پسر داییش میشه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
25 اسفند 91 16:31
ماشالا چقدرنازه این گل پسرخداحفظش کنه
خیلی بامزه کمک کرده به خونه تکونی آفرین عزیزم
شیطون کوچولوبالادرخت چیکارمیکنی همیشه سلامت وشادوشیطون باشی مهدیارجونی


ممنونم عزیزم.لذتی داره خونه تکونی با این کوشولوها.
همش تقصیر مامانیه خاله جونم.
فدات عزیزم.ببوس آرمیتای گلم رو
مامان کوروش
26 اسفند 91 7:10
سلام مامانی مهربون ممنون که اومدی درست میگی من یه کم تنبل شدم و عذر خواهی میکنم که نیومدم
امیدوارم سال خوبی داشته باشی و پیشاپیش عید رو بهتون تبریک میگم


سلام عزیز دلم.خواهش گلم کمترین کاریه که میشه واسه یه دوست خوب انجام داد.منم از خدا تن سالم و برکت زیاد واسه تو و عزیزترینات توی سال جدید خواستارام.نوروز بزرگ باستانی شما هم مبارک
مامان کوروش
26 اسفند 91 7:11
وای نگاهش کن تو ی کمدکوروش هم یه عکس اینجوری با باباش دارهخدا حفظش کن گل پسرت رو
وااااای اتاق رو ببین عین اتاق کوروش میمونه


ممنونم عزیزم.خدا کوروش خان شما رو هم تا همیشه سلامت نگه داره
مامان کوروش
26 اسفند 91 7:13
دستت درد نکنه مامانی عجب شیرینی های درست کردی افرینخوشمزه شدن؟ از ظاهرش معلومه که عالی شده وای دلم آب افتاد


جدا جات خالی...
عالی شدن واسه اولین بار.
مامان علی خوشتیپ
27 اسفند 91 11:24
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند.
نوروز پیشاپیش مبارک

http://www.niniweblog.com/upl/alijoon/13635061342.jpg?93


امیدوارم این نوروز بزرگ باستانی واسه تو و عزیزترینات بهترین باشه
مامان محمد و ساقی
27 اسفند 91 23:26
در لحظه اي که زيبا ترين ملودي ها ازآسمان جاري است به فردا گوش بسپار و دل انگيزترين موسيقي عالم را درياب ، آغاز سمفوني بهار مبارکباد
http://www.niniweblog.com/upl/mohammadsaghi/13635281665.jpg


دوست خوبم ممنونم از تبریک زیبایت.امیدوارم سال نوی خوبی داشته باشی در کنار عزیزانت
fateme
1 فروردین 92 17:29
سلام مهدیار جان عزیزم عیده خودتومامانی و بابایی مبارک باشه.حال کردم مطالبتو خوندم.عزیزم دوست دارم .ماشاالله که به مامانی کمک می کنی.ازباغمون واست پسته میارم.