مهد کودک
برای مهدیارم
امروز بعد از یک ماه رفتی مهدکودک،٢ماه بود که اسهال و استفراغ از پا درت آورده بود.با نظر دکترت قرار شد فعلا مهد رفتنت رو تعطیل کنیم تا ببینیم چی میشه.خدا رو هزار مرتبه شکر که خوب شد و امروز رفتی پیش آجیات و داداشات و خاله جونی.چقدر گریه کردی که دوست ندارم برم و می خوام پیشت باشم و بریم خونمون و...با
ا کمک خاله بردیمت داخل مجبورم کردی که منم پیشت باشم چقدر گذشت تا ساکت شدی ولی به جاش شروع کردی به لجبازی ،علی شیرالی و آجی آترینا و آجی سارینا اینقدر دورت بودن و بازی کردن باهات تا بلاخره دست از لجبازیت برداشتی،غذات رو خوردی ،با دوستات شعر خوندی ،قرآن خوندی ،خاله جون وقتی از دوستات اسم امام ها رو می پرسید ،تو از اونا یه دونه بیشتر بلد بودی .اونا تا امام سوم بلد بودن اما تو امام چهارم رو هم به کمک من و بابایی تو خونه یاد گرفته بودی.
راستی تا یادم نرفته بگم که خاله جون بهت قول داد واست یه جایزه خوب بگیره...
اينا عكسايي از روز اول مهدته...
واسه ديدن بقيه عكسا برو به ادامه مطلب عزيزكم