شيطنت از نوع مهدياري
براي پسرك شيطون خودم
ديشب بابايي شب كار بودم ،منم كه هر كاري مي كردم اصلا خوابم نمي برد تا وقتي كه بابايي از سر كار اومد با همديگه خوابيديم و اما تو چون ديشب زود خوابيده بوده برخلاف هميشه زود بيدار شدي چند بار هي ميومدي منو بيدار مي كردي كه ماماني صبحانه مي خوام،ماماني شير مي خوام،ماماني خيار مي خوام و...
هر بار كه تو ميومدي منو بيدار مي كردي اصلا چشمام باز نميشدن فقط مي گفتم باشه بعدا، اما تو كه تحمل نمي كردي خودت هر بار صندلي رو ميذاشتي زير پاهات و ميرفتي بالا واسه خودت هر چي كه مي خواستي در مياوردي بعد از حدود نيم ساعت ديدم اصلا خبري ازت نيست با عجله از سرجام بلند شدم اومدم تو اتاق پيشت ديدم بععععله باز خرابكارييييييييييييييييي
تمام لوازم آرايشي منو برداشته بودي و به همه جات مالونده بودي با صداي جيغ من بابايي بيدار شد من با تو دعوا مي كردم ،بابايي اما از موقعيت استفاده كرد و چند تا عكس از شاهكارت گرفت تا بذاره تو وبلاگت.تو مي گفتي ماماني بيا بيا من نقاشي كشيدم ،مونده بودم كه چي مي خواي نشونم بدي،ديدم اي واي تمام لوازم رو تخت پهنن،لوازم كه چه عرض كنم بيشتر شبيه آشغال ميموندن تا لوازم آرايش و با كمك اينا تخت رو به گند كشونده بودي و خوشحال بودي از اين كه واسه ما نقاشي كشيدي .خلاصه كنم كه مهديار خان تو امروز حسابي ما رو به زحمت انداختي من وبابايي بيچاره تا 7بعد از ظهر گير پاكسازي نقاشي جنابعالي بوديم.
اينم بگم كه قبلا هم بي نصيب نبوديم از هنر نقاشيت.حالا اگه بتونم و ياد بگيرم عكساي هنريت رو ميذارم تو وبت
واسه ديدن عكساي سري هاي قبلت برو به ادامه مطلب