مهديارمهديار، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مهدیار نفسمونه

مهديار يعني نفس يعني زندگي

مهديار نفسموووووونه

با تمام وجودم براي مهديارم

میگویند باران که میزند بوی “خاک” بلند می شود …

اما اینجا باران که میزند بوی “خاطره ها” بلند میشود !

 

خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟

 


این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است ؟

 


این چه ماهی است که در روزها هم در آسمان است و نور میدهد؟

 


این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است؟

 


این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟


این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است؟


خدایا این چه عشقی است که جانم دیوانه او شده؟

 


چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست.

 


هدیه خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است.

 


خدا برایم این مسافر را از بهشت فرستاده تا برای همیشه این مسافردر قلبم بماند.او

بهشت را دیده و می داند چقدر زیباست!

 


خدایا این مسافر کیست که اینقدر قلبش از محبت می تپد و او کیست که اینقدر از

چشمانش مروارید می ریزد ، از دستانش گرما احساس می شود ، و از نگاهش عشق

خوانده میشود؟


او کیست که آمده در قلبم و غوغا به پا کرده و مرا دیوانه خودش کرده؟

 


او از سرزمین رویایی آمده سرزمینی که همه آرزوی دیدن آن را دارند.

 


او از بهشت آمده با کوله باری از امید و آرزو آمده.

 


با ابرها همسفر بوده ابرهایی که رنگین کمان ریلهای آن بودند.


من افتخار میکنم مادر فرشته و مسافری از بهشت خداوند شده ام!

مهدیار و رتبه هفتم مسابقه

    برای مهدیار خان خودما ن   امیدوارم تو مسابقه زندگی برنده باشی نفسم.   و ما امروز فهمیدیم کیا چقدر تو رو می خوان   فهمیدیم چقدر واسه بقیه مهم بودی عزیزم   خیلی دوست داشتیم عکست تو مجله شهرزاد چاپ بشه ولی خوب نشد دیگه.   و ما با تمام وجودمان ممنونیم :   از هر دو باباجون   از هر دو مامان جون   از عمه اعظم و عمه نصرت و عمو رضا   از دایی امید و دایی امین و دایی حسین و علی الخصوص دایی محمد که با اون دوستای کوچولوش واسه تو خیلی تلاش کرد.   از آجی ...
20 مرداد 1392

مشهد الرضا

خاکِ پاکِ حَرَمَت سُرمِه چِشمانِ ما   براي مشهدي مهديارم   پسر گلم به لطف خدا و دعوت خود آقا امام رضا امسال توفيق پيدا کرديم بريم پابوسيش...   يه روز که داشتيم از خونه مامان جون برمي گشتيم خونه به در مغازه عمو سيد يه برگه زده بودن که توش نوشته بودن قراره واسه نيمه شعبان يه تور زيارتي سياحتي از اينجا بره سمت جمکران و بعد هم مشهد.   من و بابايي تصميم گرفتيم به همراه شما بريم پابوسي آقا .ولي بابايي دو دل بود اونم به خاطر تو .همش ميترسيد تو اذيت بشي و مسافرت رو خراب کني.به هر دري زد که شخصي بره ولي نشد.قسمت شد با همين تور راهي حرم آقا بشيم.3 تير 92 شنبه شب ساعت 11 حرکت کرديم سمت مشهدالرضا...   قرا...
19 مرداد 1392

مهدیار در مسابقه

برای پسرم آقا مهدیار مدیریت محترم نی نی وبلاگ یه مسابقه جالب واسه همه ی نی نی ها گذاشته که قرار شده این مسابقه بین نی نی های شکمو برگزار بشه. ماهم عکس تو رو فرستادیم تو این مدت خیلی تلاش کردم که عکست رو بذارم ولی نشد تا امروز که بلاخره اومدیم کافی نت عمو احمد و اگه خدا بخواهد داره میشه دیگه... ٢٣ خرداد تولد دایی امید بود .هرکی داشت یه کاری می کرد که یهو خاله مریم با جیغش ما رو متوجه خودش کرد و با خنده این عکس رو ازت گرفت درسته خوب نشد ولی چند روز بعد که دیدم نی نی وبلاگ مسابقه گذاشته دیدم همین عکس بهترین عکسیه که میشه گذاشت. امیدوارم اول بشی عزیزم.نشدی هم مهم نیست مهم اینه که تو هم بودی مثله همه دوست دارم بهترینم... ...
1 مرداد 1392

وطنم...

برای مهدیارم... آقا مهدیار گل کاشتی عزیزم نه تو تنها بلکه تمام هم وطنای عزیزمون 24 خرداد سنگ تموم گذاشتن. بابایی پای صندوقای رای بود و من و تو قرار شد که بعد از ظهر بریم واسه رای دادن (آخه هوا خیلی گرم بود)اما تا وقتی که خواستیم بریم تو همین طور این شعر زیبا رو می خوندی و به همه می گفتی که می خوای بری رای بدی و رنگ بزنی (منظورت این بود که می خواستی مثل همه ی اونایی که تو تلویزیون دیده بودی تو هم بری انگشتت رو جوهری کنی و به این دشمن خار شده مون ثابت کنی که من یک ایرانیم...) این شعر قشنگ رو واست اینجا میذارم به امید روزی که خودت بیای ببینی و حالشو ببری نام جاوید وطن صبح امید وطن جلوه کن در آسمان همچو مهر جاودان ...
26 خرداد 1392

سورپرایز...

برای مهدیارمان این روزا چون روزه می گیرم کار من و تو شده تا صبح بیدار موندن و و بعد از صبح تا ساعت 2،3 ظهر( تو که بیشتر) خوابیدن.اما امروز هر دو خواب بودیم که یهو با صدای بلند بابایی مثه جن زده ها از خواب بیدار شدیم. و اما بابایی چش بود اصلا ؟؟؟؟ اول تو رو برد که داشتی گریه می کردی وقتی اومدی خندیدی گفتی مامانی بیدار شو بابایی هه چیزی خریده!!! من هم که بردین دیدم بععععععععله امروز چهارمین سالگرد عروسیمون بوده و بابایی واسه اولین بار سنگ تموم گذاشته.کیک و شمع و فشفشه همه رو خریده و ما رو سورپرایز کرد. و اما بابایی از کجا فهمیده بود؟اونم بابایی که همیشه مناسبت های مهم یادش میره. به گفته ی خودش رفته بوده خونه باباجون که دایی محم...
22 خرداد 1392

این چند وقته مهدیار

برای مهدیارم پسر خوبم تو این مدت همش گیر بودم نتونستم بیام و به وبت سر بزنم.اول که عروسی های پی در پی داشتیم .بعدش خدا بهمون توفیق داد و امسال من باز هم جزء متعکفین بودم به همراه تو گل پسرم و این آخری هم که فوت یکی از فامیلای مامانی بود(همون که سرطان خون داشت) .همه و همه باعث شدند تو این مدت نتونم بیام اینجا ولی امروز دیگه اومدم تا از تو بگم بهترینم مهدیار همه جوره به مامانی کمک می کنه فرشته ی مهربون واست هدیه خریده به خاطر اینکه تو این مدت خیلی خیلی پسر خوبی بودی تو این عکس  تازه از از خواب بیدار شدی .زیارتگاه سید یبر بودیم زودی رفتی این جا سیخی رو انداخت پشت کولت.چقدر خندیدیم بهت این جشن 3...
15 خرداد 1392

سلام خدای مهربونم،دلم خیلی برات تنگ شده

گفتم:چقدر احساس تنهايي مي کنم ... گفتي : فاني قريب من که نزديکم(بقره/186) گفتم : تو هميشه نزديکي ؛من دورم...کاش مي شد بهت نزديک شم... گفتي : واذکر ربک في نفسک تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو والاصال هر صبح و عصر پروردگارت را پيش خودت ،با خوف و تضرع و با صداي آهسته ياد کن(اعراف/205) گفتم : اين هم توفيق مي خواهد! گفتي : الا تحبون ان يغفرالله لکم دوست نداريد خدا ببخشدتون؟(نور/22) گفتم:معلومه که دوست دارم منو ببخشي... گفتي : واستغفرو ا ربکم ثم توبوا اليه ان ربي رحيم ودود پ س از خدا بخواهيد که ببخشدتون و بعد توبه کنيد که پروردگار مهربان و دوستدار بندگان است(هود/90) ...
15 خرداد 1392